دلنوشته ها

هنری - علمی- فرهنگی-ادبی

دلنوشته ها

هنری - علمی- فرهنگی-ادبی

فقر

یاد دارم در غروبی سردسرد

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

دادمیزد کهنه قالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

کاسه وظرف سفالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت اهی کشید

بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟!


بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقا سفره خالی میخرید؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد